حمید رضاحمید رضا، تا این لحظه: 20 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

دکترهای طب سنتی وسوالهای شما

تقدیم به حامد وحمیدرضای گلم

برای نگاهتون وسعت و واقعیت و برای دلتون مهربونی و آرامش برای زندگیتون مفیدبودن و موثر واقع شدن را آرزو می کنم.... شاد باشید و   دیگران رو هم مهمون سفره شادیهاتون کنید... با آرزوی سلامتی و سعادت و شادکامی برای همه بچه های دنیا       باعشق       مادرتون   ...
13 مهر 1391

فراموش نکنید

همیشه کارهایتان را آغاز کنید  توانایی انجامش به دنبالش می آید...   انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند .   آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سراز خاک بیرون آورده باشد.   افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.   به کسانی که پشت سرتان حرف میزنند بی اعتنا باشید   آنها به همانجا تعلق دارند دقیقا"   ( پشت سرتان )          حامد جان   حمیدرضا جان با دقت بخونید انشاالله بهره مند شوید. دوستتون دارم.....       عاقبت به خیر...
13 مهر 1391

تولد 8سالگی حمیدرضا

  12تیر به مسافرت خوانسار رفته بودیم که همزمان شد با تولد حمیدرضا ...             اون شب شام مهمون خاله ی بابام بودیم و به سرچشمه رفتیم . چون همه دوستام (مهدی -علی -عرفان-متین)اونجابودند تصمیم گرفتیم کیک بخریم و جشن تولدم رو در سرچشمه بگیریم . خیلی خوش گذشت ... همسایه بغلی توی پارک یک دیس بزرگ به تعداد جمعیت ما دلمه به ما داد ...  دستش دردنکنه خیلی چسبید...   جای همه خالی خیلی خوش گذشت....     ...
13 مهر 1391

باید گفتنی ها رو گفت

تموم هستی مادر    پسرای گلم : آرزو می کنم که حرفای من و پدرت رو درک کنید . آگاه بزرگ شوید و با ذهنی روشن و قلبی لبریز از مهربونی و با بزرگواری و عشق و آرامش زندگی کنید و     به دیگران هدیه کنید. آرزو دارم      یه کلبه شاد و صمیمی برای خانوادتون بسازید     اما  حقایق زندگی رو با صبوری ببینید. آینده برای شماست  .  آرزو می کنم  فقط رهگذر کوچه باغهای زندگی نباشید. چراغی باشید که می تونه نور وروشنایی رو به خونه های تاریک هدیه کنه و همون طور که میگذرید دست افتاده ها رو بگیرید. سنگها رو از جلوی پای خودتون و دیگر...
11 مهر 1391